۲۱. تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم

تقاضای فنای کلی در شعر تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم

همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم

درباره غزلی از حافظ با مطلع ذیل، از جناب استاد سوال شد: تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم/تبسّمی کن و جان بین که‌ چون همی سپرم

علامه طباطبایی فرمودند: خواجه، خود و حضرت حق را تشبیه به شبانه روز کرده که چون روشنایی صبح ظهور کند و آفتاب در بیاید، دیگر جای شمع و روشنایی‌اش نیست و نمی‌تواند خودنمایی کند. تبسّم خورشید هم ظهور نور است؛ زیرا تبسم‌ کردن همان ظهور نور خورشید است که ابتدا روشنایی در عالم اظهار می‌شود، سپس خورشید می‌دمد.

بشر تا وقتی که در ظلمت‌کده عالم طبیعت واقع است و در ظلمت کثرات و تعلقات زندگی می‌کند و هر چه دارد‌، از خود می‌بیند، خود را همه کاره و نور دهنده گمان می‌کند؛ ولی این تا وقتی است‌ که خورشید حقیقت برای سالک ظهور نکرده باشد و چون ظهور نماید، به نابودی و نیستی خود پی می‌برد.

حافظ هم تمنای فنای کلی را دارد؛ می‌گوید : وقتی به کلی از خود بیرون می‌شوم که تو بیایی و شمع وجود خیالی ما هم از تو کسب نور کند و آثاری برای ما نماند.

📚 ثمرات حیات، ج۳ ، ص ۱۵۲

از خودآ را در ایتا دنبال کنید

۱۰ بازدید

دیدگاهی ثبت نشده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *