قلابهای نفس که انسان را اسیر کرده
و اگر نفس متعلق به این و آن باشد به همه چیز علاقه داشته باشد، هر چیزی توجه او را جلب بکند، میدانید که تعلق تفرقه میآورد و تفرق پریشانی است و پریشانی اضطراب است، نفس انسانی میشود مضطربه و این نفس به جایی نمیرسد، خصوصا در امور علمی.
نفس مضطربه در نماز هم تجمع ندارد. در یک نماز هزار جا سر میزند، ولی همین که مطمئنه شد به همه جا میرسد. فاصله ندارد، مطمئنه شدن همان و مخاطب به خطاب «یا ایّتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربّک راضیه مرضیه» همان. و اینکه میبینی مخاطب نمیشود، این است که قلابها او را فرا گرفته و به این سوی میکشاند:
تن زده اندر زمین چنگالها
جان گشاید سوی بالا بالها
و این قلابها نمیگذارد که نفس مطمئن شود و توحید و تجمع داشته باشد، تا به خود بیاید و بگوید من کیستم. هنوز به ورطهی من کیستم نیافتادهایم ، لذا مشکل داریم..
📚 علامه حسن زاده آملی، صد و ده اشاره، اشارهی چهل و دوم